رگ خواب

ساخت وبلاگ
بله سی ساله شدم. بگذارید این پست را در شش گفتار بنویسم که احتمالا ربطی هم به هم ندارند ولی خب فعلا جور دیگری نمی‌توانم سر همش کنم:۱.یادم است در دوران کودکی در مجلهٔ رشد یا یکی از همین مجله‌های شبه علمی آن دوران خواندم که نوشته بود اگر یک مورچه را با یک دانهٔ جو در قوطی کبریتی حبس کنید، بعد از شش ماه می‌بینید که مورچه فقط نیمی از آن دانهٔ جو را مصرف کرده. من هم بلافاصله دست به کار شدم. یک دانه از اینهایی که با آن چسفیل درست می‌کنند برداشتم و با یک مورچه انداختم در قوطی کبریت. پیش خودم گفتم که این کار ارزشش را دارد که شش ماه منتظر بمانی و معجزه را مشاهده کنی. دو هفته که گذشت دیگر طاقت نیاوردم. منتظر بودم در جعبه را باز کنم و مورچه را ببینم که نشسته گوشهٔ جعبه مثل پاپیون سوسک می‌جود. ولی نه، بازش کردم و دیدم مورچه در رفته. آزمایش به شکست انجامید.۲. آدم‌ها زمانی که سن‌شان رند می‌شود بیشتر به فکر فرو می‌روند و غمگین می‌شوند. خیال می‌کنم غم اصلی ماجرا این است که اولاً همهٔ ما از مرگ می‌ترسیم، ثانیاً همهٔ ما یقین داریم که یک بار بیشتر زندگی نمی‌کنیم و در نتیجه همه به این می‌رسیم که آنقدر که باید زندگی نکرده‌ایم. آن قدری که باید از زندگی بهره نگرفتیم. آنقدر که به بقیه خوش گذشته به ما نگذشته. کافی نبود. کم بود. تصور می‌کنم فرقی هم بین آدم‌های مختلف نیست. لابد مایکل جکسون هم نزدیک سی سالگی به این فکر می‌کرده که به اندازهٔ کافی از زندگی‌اش لذت نبرده. به همین خاطر است که من هم الان در سی سالگی به اینها فکر می‌کنم. دلم می‌خواست آدم بهتر و خوشحال‌تری بودم ولی نیستم.۳. من یک چیز را در درون خودم فهمیدم و از آن تا حد زیادی هم اطمینان دارم. می‌دانید بزرگترین و دلپذیرتر رگ خواب...
ما را در سایت رگ خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khookekhiki بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 15:03

ویزایم آمد. بلیطم را هم خریدم. چمدان هنوز جمع نشده ولی تقریبا اغلب کارها را کردم. از استادم خداحافظی کردم و برای شش ماهی می‌روم فرصت مطالعاتی. حدس می‌زنم آنجا در آن خوابگاه و اتاق تک‌نفره بیشتر در وبلاگ بنویسم. شاید هم کلا این'>این شش ماه حتی یک کلمه هم ننوشتم. همه‌ی نوشتن‌ها را بگذارم برای چت واتساپ و کپشن اینستاگرام و آن زباله‌دانی توییتر. مثلا. خب راستش را بخواهید حرف خاصی ندارم. اوضاع و احوال عمومی‌ام بد نیست. بی‌پولی دارد فشار می‌آورد که آن هم همیشه بوده و چیز جدیدی نیست. کرک و پرم هم ریخته. موهای شقیقه و تارهایی روی سرم سفید شده و ریش‌هایم هم دانه دانه سفید می‌شوند. کبدم چرب شده و خستگی مفرط دارم. اما هیچ کدام اینها تأثیری روی من ندارد. احوال خوبی دارم، کارهایم تقریبا همه روی روال است و به طور کلی فهمیدم برای اینکه حالم خوب بماند لازم است کارها را جوری انجام دهم که خیلی به دقایق آخر و استرس و فشار بی‌فایده نیفتد. کمی استرس این را دارم که استاد آن طرف خیلی گنده‌دماغ و سخت‌گیر نباشد. البته ظاهرا از دور و در اسکایپ که نبود. فکر کنم یکی دو هفته ی اول تا جا بیفتم کمی زحمت و گرفتاری داشته باشد ولی بعدش احتمالا اوضاع به ثبات می‌رسد و بهتر می‌شود. نمی‌دانم. حس خاصی از این رفتنی که با برگشت همراه است ندارم. ولی به هر حال بودنش بهتر از نبودنش است. فکر می‌کنم به تمام آن بیچارگی‌هایی که برای جور شدن این سفر تحمل کردم بیارزد. خدا می‌داند.خلاصه که نه کاری از دست شما برای من بر می‌آيد نه کاری از دست من برای شما و نه کاری از دست هیچ کس برای هیچ کس دیگر. پس بیایید برای هم آرزوی موفقیت کنیم. چرا که دیر یا زود یا مرگ ما را از هم جدا می‌کند یا میلیون‌ها عامل دیگر که در این دنیا فقط و فقط ب رگ خواب...
ما را در سایت رگ خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khookekhiki بازدید : 109 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 15:03